من؛یک(شاید)مــعـــــلمـ

گاه نوشت های من؛یک(شاید)مــعـــــلمـ!!"

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تمرین گاه» ثبت شده است

زور میزنم خوابم نمیبرد؛راستش خوابم می آید ولی دوست ندارم بخوابم بالاخره زور یک نفسم بر دیگری میچربد و پتو را از خودم میکشم.میام پایین و توی فکر کارهای نکرده آخر ترمم هستم و کلی اعصاب خورد...اه

میشینم پشت لپ تاپ و مرورگرم رو باز میکنم ،جزء صفحه هایی که از همه بیشتر باز شده یکیش پاورقی حمیدِمان است که از روی بی حوصلگی(در اینجا یعنی خواب آلودگی!) بازش میکنم...

حدیث اول پستش را که میخوانم یاد سر شب می افتم که در راه برگشت از آبادیمان بودم ..کلا مطلبش را بیخیال میشوم و یک تب جدید باز میکنم و میایم اینجا (اینجایی که شما می بینید نه،اینجایی که الآن هستم(صفحه ارسال مطلب جدید))و مینویسم:

بیست کیلومتری از روستا که رد شدیم در معرض آنتن های اپراتورهای تلفن همراه قرار میگیرم و این را از صدای پیامهای پشت سر همی که رو موبایلم ثبت میشوند میفهمم.ببخشید موبایل نه تلفن همراه ...کلا از کلید backspace خوشم نمیاد(ارثیه!!)

تلفن همراهم رو برمیدارم ،بعد از پاک کردن چندیدن پیامک تبلیغاتی از همین اپراتورهای عزیز به یه پیام میرسم از عزیزی و سخت پیامش مرا مشغول خود میسازد.هی فکر میکنم و هی فکر میکنم و ....پیام را برای عمویم که پشت فرمان است میخوانم.بار اول متوجه نمیشود صدای ضبط را کم میکنم و دوباره برای همه میخوانم و عمویم هم به فکر میرود...

پیام دریافتی:"رسول اکرم:زمانی بر مردم می آید که شخص برای آنچه که از دینش از بین میرود و تلف میشود دلتنگ و ناراحت نمیگردد تا زمانی که دنیایش سالم هست"

____________

پ.ن:باور کنید انگار حمید حال این روزهای من رو میدونست...این مطلبش رو بخونید+ 

پ.ن:الان تازه یادم می آید که برای چه پتو را از خودم کشیدم و نخوابیدم و میخواهم بروم سر درس و مشقم ،اما مگر این اینترنت ملعون مرا رها میکند...

پ.ن:اینجا فعلا تمرین گاهی است برای نوشتن...عقیده ام اینست که معلمی که نتواند خوب بنویسد همان بهتر که معلم نشود ...والا

پ.ن:حمید چرا مطلب رو پاک کردی؟!


 

< برگرفته شده از صدای نور