داستان معلم رفاه طلب
چهارشنبه, ۳ دی ۱۳۹۳، ۰۲:۰۵ ب.ظ
یکیو میشناسم افتخارش اینه که توی آزمون اعزامی معلمهای خارج از کشور قبول شده !!
یکی دیگه رو میشناسم کارشناسی ارشد از یه دانشگاه خیلی معتبر داره ،توی یه روستای دور افتاده داره درس میده؛پشیزی ادعا هم نداره...
کاش منم مثل دومیه بشم...هیچ وقت حسرت درس دادن توی شهر نباشه تو دلم...کاش یادم بمونه که معلم معلمه چه توی روستا چه توی شهر چه ...
پ.ن:درد دل زیاد داشتم...هی نوشتم،هی پاک کردم؛گفتم یه وقت بهت برنخوره داداشم...
خلاصه خدانکنه داستان من و تو رو بنویسن و اسمش رو بذارن "داستان یک معلم رفاه طلب!"
- ۹۳/۱۰/۰۳
نمیدونم تاحالا قسمت شده کارورزی رفته باشید یا نه،
اما منکه رفتم... چیزای عجیبی دیدم! ینی از همون اول معلما شروع کردن به نق زدن! تا اون حد که گمان میکردم اونا منو نمایندهی آقای فانی میدونن!!!!! والاه
به یه چیزایی برخوردم که حتی... ولش اصن! ارزش گفتنم نداره!
باشد تا رستگار شوند!
+ انشاءالله حداقل امثال ماها ثبات قدم داشته باشن توی این راه و خیانت نکنن به این وظیفه...
+خوشحال از آشناییتون :)
خداقوت