من؛یک(شاید)مــعـــــلمـ

گاه نوشت های من؛یک(شاید)مــعـــــلمـ!!"


یکیو میشناسم افتخارش اینه که توی آزمون اعزامی معلمهای خارج از کشور قبول شده !!

یکی دیگه رو میشناسم کارشناسی ارشد از یه دانشگاه خیلی معتبر داره ،توی یه روستای دور افتاده داره درس میده؛پشیزی ادعا هم نداره...

کاش منم مثل دومیه بشم...هیچ وقت حسرت درس دادن توی شهر نباشه تو دلم...کاش یادم بمونه که معلم معلمه چه توی روستا چه توی شهر چه ...

پ.ن:درد دل زیاد داشتم...هی نوشتم،هی پاک کردم؛گفتم یه وقت بهت برنخوره داداشم...


خلاصه خدانکنه داستان من و تو رو بنویسن و اسمش رو بذارن "داستان یک معلم رفاه طلب!"

همچین کارهای کربلا یهویی داره انجام میشه هنوز مشکوکم که اذن زیارت دارم یا نه...

تا گنبد رو نبینم مطمئن نمیشم.

اصلا چه بسا که گنبد رو دیدم داخل حرمم رفتم،اما بدون اذن!!اصلا مگه میشه؟

میترسم ...

گرفتی...?

-----------------

پ.ن:این که واسه کاروان و گذرنامه و ویزا و... اصلا اذیت نشدم و حتی پولش با یکی دو تا زنگ جور شد مشکوکه!

آخه اینقدر راحت؟مگه میشه؟

نمیدونم والا...ولی مشکوکم

همچین یه حسی میگه یه جا برمیگردم...شده لب مرز یا حتی نرسیده به نجف یا حتی قبل از اینکه راه بی افتم...

نه اینکه راحت انجام شدن این کارها نشونه نطلبیدنه...من به خودم مشکوکم...

نمیدونم فهمیدی یا نه؟!

پ.ن2:یعنی میشه دو هقته دیگه بیام یه مطلب بزارم و از خاطرات سفرم تا کربلا واست بگم؟

< برگرفته شده از صدای نور