من؛یک(شاید)مــعـــــلمـ

گاه نوشت های من؛یک(شاید)مــعـــــلمـ!!"

دیشب افتتاحیه جشنواره عمار بود توی سبزوار ؛شهرمون اینا!

برای سخنرانی حاجی دلبریان رو دعوت کرده بودیم.اما خب به دلیل برنامه ریزی بدِ ما ایشون پنج ساعت قبل از برنامه گفتن نمیتونم بیام.

کلی زنگ و اس ام اس و که آقا پاشو بیا ما توی شهر کلی تبلیغات کردیم!توروخدا بیا...ولی گوشش بدهکار نبود...الا و بلا نمیومد

زنگ زدیم به یکی از رفیقای صمیمیش و موضوع رو مطرح کردیم و گفتیم چیکارش کنیم اینو؟!چجوری راضی اش کنیم بیاد؟!!!

کلی فکر کرد بعد گفت به یه مادر شهید بگید بهش زنگ بزنه ازش خواهش کنه بیاد...عمرا روی مادر شهید رو زمین بزنه...

--------------

پ.ن:کِی به یه مادر شهید اینقدر احترام گداشتی؟(اذکرونی و انفسکم)

پ.ن:شما هم میتونید اکران کننده فیلمهای جشنواره عمار باشید.

پ.ن:این پست رو پارسال نوشتم.+

پ.ن:عکس از هادی آقا+

برای مطلب پایین یه پی نوشت دیگه نوشتم با این مضمون(پ.ن2:لعنت به هر چی معلم رفاه طلبه!)

بعد یکم فکر کردم ،گفتم نکنه پس فردا خودم بشم مصداقش...خودم خودمو لعنت کرده باشم!!زود پاکش کردم

پ.ن:انقدر که از خودم میترسم از اون مَرده که نقشه های فیلم اره رو طراحی میکرد نمیترسم ؛به این برکت...!

< برگرفته شده از صدای نور